معنی گم زدن در لغت نامه دهخدا

پنهان شدن. (آنندراج) :، سردهانت ذره ای هرگز نشد بر من یقین، دل می برد دزدیده او در گوشه ای گم میزند.، ویسی (از آنندراج)

معنی گم زدن - جستجوی لغت در جدول جو

گم زدن

لغت نامه دهخدا

گم زدن

فرهنگ لغت هوشیار

گر زدن

افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، شعله زدن، ضرام، اضطرام، گر کشیدن، التهاب، اشتعال، توقّد، تلهّب

فرهنگ فارسی عمید

گپ زدن

حرف زدن، سخن گفتن، برای مثال هرکجا زلف ایازی دید خواهی در جهان/ عشق بر محمود بینی و گپ زدن بر عنصری (سنائی۲ - ۳۱۹)

فرهنگ فارسی عمید

گام زدن

قدم زدن، قدم برداشتن، راه رفتن، برای مثال اگر گامی زدم در کامرانی/ جوان بودم چنین باشد جوانی (نظامی۲ - ۲۶۳)

فرهنگ فارسی عمید

دم زدن

نفس کشیدن، تنفس کردن
کنایه از لب به سخن گشودن، حرف زدن

فرهنگ فارسی عمید

گم شدن

ناپدید شدن
از راه خود منحرف شدن، به بیراهه افتادن

فرهنگ فارسی عمید

گل زدن

ایجاد نقش گل بر روی پارچه کردن، (کشتی) طلب کردن حریف را برای کشتی و مبارزه: بخصم گل زدن از دست ما نمی آید و گرنه آبله ام تشنه مغیلان است. (صائب)، لک و خال هایی برنگی جز رنگ اصلی برآوردن: تنش گل زده است. نانها گل زده است

فرهنگ لغت هوشیار

نم زدن

رطوبت اندک رسانیدن: پیش از اتو کردن لباس را باید نم زد

فرهنگ لغت هوشیار

لم زدن

لم دادن

فرهنگ لغت هوشیار

گه زدن

گه مالیدن، کاری را خراب کردن، بد نام کردن

فرهنگ لغت هوشیار

هم زدن

مایعی که از مواد مختلف باشد که با آلتی در هم آمیختن، چنانکه آش را با چمچه یا قاشق هم زنند

فرهنگ لغت هوشیار

گم زده

گنهکار، گمراه، منافق

فرهنگ لغت هوشیار

کم زدن

اظهار عجز کردن و خود را وقعی نگذاشتن، اظهار عجز کردن، فروتنی کردن

فرهنگ لغت هوشیار

بم زدن

با دست زدن بر سر کسی بقوت

فرهنگ لغت هوشیار

گم شدن

مفقود شدن، از راه خود به بیراهه افتادن: راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست. (گلستان)، ضایع شدن تباه گشتن، نابود گشتن، یا گم شو، دور شو از نظرم غایب شو، دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را خواهند: دختره بی شرم برو گم شو میخواهی لک روی دخترم بگذاری ک

فرهنگ لغت هوشیار